آيا اسلام امروز هم قابل اجراء است؟

نويسنده: علامه محمدحسين طباطبايي




عده اي مي گويند: آيا به راستي مي توان باور كرد كه اسلام قادر است جهان بشريت را، با در نظر گرفتن وضع حاضر و پيشرفت هاي حيرت انگيز آن، اداره كند و نيازهاي موجود را پاسخ دهد؟ آيا وقت آن نرسيده بشري كه به ياري دانش در اعماق آسمان نفوذ مي كند و به تسخير ستارگان مي پردازد، ديگر اين گونه افكار كهنه مذهبي را دور انداخته، روشي نو و تازه براي زندگي پرافتخار خود انتخاب كند و نيروي فكر و اراده اش را بر توسعه پيروزي هاي شايانش متمركز سازد؟

آيا تمام مسائل در قلمرو تحول است؟

ما طبعاً تازه را بيش تر از كهنه دوست داريم و نوي هر چيز را به كهنه آن ترجيح مي دهيم; ولي اين موضوع كليت ندارد و اين قانون در همه جا قابل اجرا نيست; براي مثال نمي توان گفت: 4=2×2 كه هزاران سال بشر از آن استفاده كرده، ديگر كهنه شده و بايد از اين پس انفرادي زندگي كرد. نمي توان گفت پيروي از قوانين مدني كه به مقدار زيادي آزادي فردي را پايمال مي كند، كهنه شده و مردم را به ستوه آورده، در چنين دوره اي كه بشر به تسخير فضا پرداخته، بايد راهي تازه باز كرد و از قيد قانون و قانون گذار و مجريان قوانين نجات يافت. اساساً مسأله كهنه و تازه در موردي مي تواند مطرح شود كه قلمرو تحول بوده، براي تبدل و تغيير آمادگي داشته باشد.

آيا اسلام مي تواند جهان بشريت را با وضع حاضر اداره كند؟

اين سؤال نيز خالي از غرابت نيست. با توجه به معناي حقيقي اسلام كه دعوت قرآني بر آن استوار مي نمايد، اين پرسش بسيار شگفت آور است; زيرا «اسلام» يعني آيين و مقرراتي كه با طبيعت ويژه بشري انطباق دارد و نيازمندي هاي واقعي انسان را تأمين مي كند.
بديهي است كه طبيعت و فطرت انساني همواره يك سان است و به مكان و زمان و موقعيت اجتماعي و اقتصادي اش وابسته نيست. بنابراين، معناي سؤال در حقيقت اين است: اگر انسان از راهي كه طبيعت و فطرت به وي نشان مي دهد برود، آيا خوشبختي طبيعي خود را مي يابد و به آرزوهاي طبيعت خود مي رسد؟ اين پرسش ها، پرسش از بديهيات است.
اسلام يعني راه فطرت و طبيعت كه هميشه را حقيقي انسان است و با تغيير وضع، تغيير نمي پذيرد. خواست هاي طبيعي و فطري خواست هاي واقعي آدمي است و سرمنزل فطرت و طبيعت سرمنزل سعادت و خوشبختي او. خداي متعال در قرآن مجيد مي فرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيِّم(2); با استواري و در حال اعتدال با دين مواجه شو يعني با همان آفرينش ويژه خدايي كه مردم را بر اساس آن آفريده و در آفرينش خدا تغيير و تبديل نيست ]ثابت است[ آن است ديني كه زندگي مردم را مي تواند اداره كند.»
چنان كه براي ما مشهود و محسوس است، هر يك از انواع گوناگوني كه در جهان آفرينش وجود دارند، زندگي و بقايي خاص داشته، در زندگي خود خط مشي و راهي و سر منزلي مشخص را تعقيب مي كنند و سعادت و خوشبختي شان اين است كه بدون برخورد به مانع به سر منزل خود برسند; به عبارت ديگر، راه زندگي و بقا را، متناسب با ابزاري كه به آن مجهزند، بدون مزاحم بپيماند.
انسان هم در زندگي خود مسيري طبيعي و فطري و سرمنزل مقصودي دارد. ساختمان وجودش به تجهيزاتي مجهز است كه مسير فطري و طبيعي اش را مشخص و او را به سوي منافع واقعي اش هدايت مي كند. خداي متعال در وصف اين هدايت عمومي كه در همه انواع آفرينش جاري است، مي فرمايد: «أعطي كلَّ شيء خلقه ثمَّ هدي;(3) به هر چيز آفرينش مخصوص آن را داد، پس از آن به سوي منافعش راهنمايي و هدايت كرد.» و در وصف هدايت خصوصي كه در انسان جاري است، مي فرمايد: «و نفس و ما سوّاها???فالهمها فجورها و تقواها???قد افلح من زكّاها???و قد خاب من دسّاها(4) سوگند به نفس و كسي كه آن را درست كرد، پس ناپرهيزي و پرهيزكاري آن را به وي فهمانيد. رستگار شد كسي كه نفس خود را رشد و پرورش نيك داد و نوميد شد كسي كه آن را از رشد خوب بازداشت.»

قوانين اسلامي با قوانين بشري چه تفاوتي دارد؟

از بيان گذشته روشن مي شود كه مسير زندگي واقعي انسان كه سعادت و خوشبختي حقيقي او را در بردارد، راهي است كه طبيعت و فطرت به سوي آن هدايت مي كند و بر اساس مصالح و منافع واقعي كه با اقتضاي آفرينش انسان و جهان مطابق است، پايه گذاري شده است. البته اين راه ممكن است با خواست هاي عواطف و احساسات تطبيق نپذيرد; زيرا عواطف و احساسات بايد درخواست هاي خود از طبيعت و فطرت پيروي كند; و محكوم آن باشد نه حاكم بر آن. جامعه بشري بايد زندگي خود را بر اساس واقع بيني بنا كند نه بر پايه لرزان خرافه پرستي و ايده آل هاي فريبنده عواطف و احساسات.
فرق قوانين اسلامي و قوانين مدني ديگر در همين نكته است. قوانين اجتماعي معمولي پيرو خواست اكثريت افراد جامعه (نصف+1) است; ولي قوانين اسلامي بر طبيعت و فطرت كه نشان دهنده اراده خداي متعال است، تكيه دارد.از اين رو، قرآن كريم حكم و تشريع را در ساحت كبرياي خداوندي منحصر مي داند و مي فرمايد: ان الحكم الا لله(5) و من أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون(6); حكم مخصوص خدا است و كيست كه در حكم بهتر از خدا باشد براي اهل يقين».
آنچه در جامعه هاي معمولي حكمفرما است، خواست اكثريت افراد يا خواست يك ديكتاتور مقتدر است; ولي در جامعه حقيقي اسلامي حكومت از آن حق و حقيقت است و خواست افراد بايد از آن تبعيت و پيروي كند.
با اين توضيح شبهه و اشكال ديگري نيز روشن مي شود و آن اين كه: اسلام موافق طبع جامعه بشري نيست و انسان هاي امروز كه از آزادي كامل برخوردار و از هر گونه كامراني بهره مندند، هرگز حاضر نمي شوند زير بار محدوديت هاي اسلام بروند.
البته اگر بشريت را با وضع حاضر كه انحطاط اخلاقي در همه شؤون زندگي اش رخنه كرد، با هر گونه بي بند و باري و بيدادگري آلوده گشته و هر لحظه به فنا و زوال تهديد مي شود، در نظر بگيريم، هيچ گونه مطابقت و موافقتي با اسلام و احكام روشن آن ندارد. نبايد توقع داشت كه با حفظ وضع حاضر، تنها نام اسلام و احكام اسلامي سعادت كامل بشري را تأمين كند. و اين توقع مانند آن است كه از فضاي استبداد و ديكتاتوري كه تنها از نام دموكراسي بهره مي برد، نتايج دموكراسي واقعي را توقع داشته باشيم.
اما اگر تنها طبيعت و فطرت خدادادي مردم را در نظر گرفته، با اسلام كه همان دين فطرت و طبيعت است بسنجيم، كمال موافقت و سازش ميان آن ها وجود دارد. چگونه متصور است فطرت و طبيعت با راهي كه خود تشخيص داده، به سوي آن هدايت مي كند و جز آن راهي نمي شناسد، سازش نكند؟
امروزه به سبب انحراف و كج بيني كه در اثر بي بند و باري بشر گريبان فطرت و طبيعت را گرفته تا اندازه اي رابطه شناسايي ميان طبيعت و فطرت و روشي كه خود نشان داده بريده شده است. در چنين وضع نامساعدي، روش عقلايي اين است كه با وضع نامساعد مبارزه شود تا زمينه مهيا گردد نه آن كه گرداگرد طبيعت و فطرت منحرف خط بطلان كشيم و از سعادت و خوشبختي انساني به كلي نوميد شويم.(7)

پی نوشتها:

1- پرسمان، ش 9.
2- روم (30): 30.
3- طه (20): 50.
4- شمس (91): 107.
5- يوسف (12): 40
6- مائده(5): 50.
7- سالنامه معارف جعفري

* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372